با چاپ و انتشار زودهنگام کتاب، نویسنده میشویم؟
نویسنده شدن، رویای هزار و یک نفری است که قلم به دست مینویسند و آرزو دارند نامشان روی جلد کتابی بدرخشد و آن را به این و آن نشان بدهند و بگویند:
- این کتاب را من نوشتم... ببینید...
داشتن کتاب و خروجی، بسیار ارزشمند است اما نهایت کار نویسنده نیست و تازه ابتدای راه اثباتش خواهد بود و بسیاری افراد، پس از این مرحله میدرخشند و خود را بیش از پیش اثبات میکنند و برخی دیگر، در همین نقطه میمانند و دیگر رشد و تعالی نمییابند!
کارگردان، نهایت کارش ساخت فیلمیجذاب و درخور توجه است و با آن معرفی میشود؛ مجسمه ساز، نهایت کارش ساخت مجسمهای زیبا و خوش تراش است که به دیگران نشان دهد و برایشان خاطرهای ماندگار ایجاد کند؛ تدوینگر فیلم، میکوشد تا بهترین هنر و سلیقه اش را خرج کند و بُرشهای برهم ریختۀ فیلم را به درستی کنار هم بیاورد و مکثی ایجاد نشود و....؛ و در مقابل، نویسنده، فردی است که تمامیاین خصوصیات و اتفاقات را در وجود خودش دارد و هم باید خاطرهای خوش نقش برای همگان ایجاد کند و هم کارش را به بهترین شکل به خواننده تحویل دهد؛ علاوه بر این باید بین این کتاب و آن کتابش، هزاران زندگی را از نظر گذرانده باشد و در کوله بار نویسندگی اش تجربیات گوناگونی بریزد و نگاه دارد، افراد بسیاری را دیده و تحلیل کرده باشد و در یک جمله کوتاه و مختصر:
بین دو کتابش، چند دور دنیا و آدمهایش را محک زده باشد و تجربیاتش را ثبت و ضبط کرده باشد و هیچ گاه دو کتابش را با یک حال و قلم (قلم به معنایی غیر از قلم نوشتاری) ننویسد...!
در دنیای نویسندگان ماضی، کتاب با وسواس بسیاری نوشته میشد و به ندرت به مرحله چاپ میرسید! این کار علل بسیاری داشت، این رفتار را در نویسندگان معاصر نیز میبینیم و میتوان از آن الگوی بی نقصی گرفت...
یکی از علل نگه داشتن کتابها در پستوی خانه، میتوانست ارزش و جایگاهی باشد که نویسندگی و مقام نویسنده در نزد آنها داشت و همین روحیه و اخلاق، باعث میشد با هرکتاب و نوشتهای وقت خوانندگان عام و خاص را نگیرند و یا نویسندگی آنقدر وسیع و دست نیافتنی بود که فرد سالها میکوشید و مینوشت و پس از مرگ یا در نیمههای عمر، زمانی که چندین کتاب نوشته و چاپ نکرده داشت و کمترکسی او را میشناخت، به شهرت و معروفیت میرسید و تازه آن زمان از برکات آن همه تلاش و ایستادگی نفع میبرد! این اتفاق چندین دور چرخید و چرخید تا به دنیای کنونی رسید، جایی که کمتر کسی است که در فکر و اندیشه چاپ کتاب فیزیکی و مجازی نباشد و یا از پیش، چندین کتاب را روانه بازار نشر نکرده باشد!
نگاهی ژرف و ریزبین به بازار کتاب بیندازید، چه میبینید؟ هزار و یک کتاب در موضوعات عاشقانه یا مرتبط با عشق شکست خورده و مسائل زرد و کلیشهای وجود دارند که بیش از آنکه کتاب باشند و ارزشمند، بار اند بر روی دوش ادبیات!
اکثر کتب زرد، تمامیموازین و قواعد رمان و داستان نویسی پارسی و کلاسیک را دور زنده اند و در یک کلام کوتاه، اگر تمامیکلمات و جملاتشان را از بطن کتاب بیرون بکشید و درون ظرفی عظیم الجثه بریزید، هیچ کس حتی به تفاوتشان هم پی نمیبرد و همگی دم از یک معنای واحد میزنند: " زنی که عاشق بوده و به اشکال مختلف به او خیانتی دردناک و غیر انسانی شده است! ".
افراد بسیاری هم وجود دارند که تنها برای فخرفروشی و کسب رتبه نزد اقوام و آشنایان دست به چاپ کتبی زده اند و میزنند که گاه عاریهای است، گاه فرد دیگری نوشته است و یا از این بدتر، فردی از اکثر کتب جملاتی را دستچین کرده در قالب اثری واحد، تحویل ناشر داده که تنها چاپ شود و فرد، نویسنده شناخته شود! این همه عطش نویسنده دانسته شدن برای چیست؟ چخوف این راه را رفته است یا ارنست همینگوی؟ صادق هدایت این کار را کرده یا استاد اسماعیل فصیح؟ این چنین چاپ کتابی، حقیقاً چه تأثیری روی نویسندگی، بنیان ادبیات وکتابخوانی عموم وحتی زندگی فردی آن فرد (نویسنده!) خواهد داشت؟ گاه این اثرات منفی، آنقدر بزرگ و دور از ذهن است که نمیتوانیم روی کاغذی درج شان کنیم و به وفور در گروههای مجازی زرد دیده میشوند!
یکی از اثراتش، غروری است که به صاحب کتاب میبخشد و در همه جا خودش را نویسنده و صاحب کتاب معرفی میکند و این چنین، حُسن و ارزش نویسنده بودن و کتاب داشتن به طور کامل مخدوش میشود و از بین میرود؛ مثالی عینی میزنم تا این تاثیرات مخرب به وضوح لمس شود...
چندی پیش دختری 16 یا 17 سالهای دیدم که ادعا میکرد نویسنده است و تابحال 2 رمان چاپی قطعی و یک رمان زیرچاپ دارد! برایش جشن امضاء گرفته شده و بسیار افراد برایش ایستاده دست زده اند! اندکی کنجکاو شدم و پرسشهایی کردم و درمیان پاسخها مشخص شد که دخترک جوان تاکنون در هیچ کلاس آموزش نویسندگی حضور نیافته و سابقه نوشتاری اندکی هم ندارد و هم اکنون نیز با توسل به همان کتب منتشره! به تدریس مجازی نویسندگی مشغول است...!! یکی از تأثیرات مخرب و کُشندهی چاپ بی هدف و ارزش کتاب همین است که فردی را تا آنجا پیش میبرد که در 16 سالگی، در اوج دوره یادگیری و آموزش و به طلب میراث خواهی، صاحب کارگاه و تشکیلات آموزشی شود و آموزش داستان و رمان نویسی هم بدهد! این حادثه این سوال را در ذهن پدیدار میکند که به راستی خروجیهای این فرد که پشتوانه و کوله بار خوبی هم ندارد، چه خواهد بود؟! نویسنده چه راهی را رفته که هنرآموزانش را با فانوس تجربه و اندیشه و تمرین، راهی کند؟ خوب است اندکی بیندیشیم...!
در مثال عینی دیگر، معدود ناشرانی داریم که در ابتدای راه اند و برای اینکه نامیدست و پا کنند، به هزار و یک ترفند متوسل میشوند تا بتوانند از نویسندههای تازه کاری که آرزوی چاپ کتاب و فروش اثرشان را دارند، به نام چاپ و ارائه کتاب استفاده سیاهی ببرند و بیشتر از آنکه نویسندۀ تازه کار را به آرزویش برسانند، خودشان سودی تمام قد و تام میبرند! از این دست نمونه بسیار زیاد اند و در بیشتر جشنوارههای پیش پا افتاده و زرد و یا آگهیهای دیواری نزدیک میدان انقلاب به وفور دیده میشود که اغلب بدون کسب مجوزهای قانونی عمل کرده و ازطریق چاپِ ساده و غیر حرفهای کتاب (روشِ ریسو) و بدون شناسنامه کتب را چاپ و آماده میکنند! و...
جهت را به سمت انبوه کتب چاپی موجود در بازار نشر میچرخانم و با اندکی دقت و توجه متوجه میشویم، کتب بسیاری داریم که اگر بن مایه اش را بیرون بکشیم تمامشان دم از موضوعی واحد میزنند و آن جز عشق شکست خورده و خیانتهای جورواجور نیست...! حتما از این دست کتب دیده و خوانده اید!
همواره سعی کنید چندین سال خاکِ نویسندگی را مزمزه کنید و با چم و خم کار آشنا شوید تا نوشتههایتان خودشان به سخن درآیند و طلب خوانده شدن کنند! همیشه فرصت برای چاپِ پیش از بلوغ وجود دارد اما نمیشود از تأثیرات منفی و مخرب آن جلوگیری کرد!
نویسندهای که در ماه یا سالهای اول نویسندگی اش قرار دارد و به جای آنکه تجربه و اندوختههای بسیاری کسب کند و از زمین و زمان بنویسد، برای آنکه از این قافله و رقابت اشتباه و سیاه عقب نیفتد و خودش را جا مانده نبیند، به فکر چاپ کتاب و داشتن اثر میافتد! این اتفاق و اشتباه، بیش از آنکه یاری و دلگرمش کند، ممکن است تفکرِ پوچ در اوج خداحافظی کردن، حس به هدف و غایت امر رسیدن، غرورِ کتاب داشتن و... را در وجود او نهادینه کند و او را در نهایت به جایی برساند که با دستان خودش، استعداد خدادادی و الهی اش (اگر چنین چیزی وجود داشته باشد) را سر ببرد و در همان پلۀ اول و پیش از ورود به این دنیای ارزشمند و ماندگار کنار برود!
این توصیه را همواره در یاد داشته باشید:
بیش از آنکه به دنبال چاپ کتابهای زرد و زود هنگام باشید که بیشتر به نفع ناشران است، خاک نویسندگی بخورید و استعدادتان را قوام بخشید و اندک اندک رشد کنید و همواره این نکته پایانی را در یاد داشته باشید که:
چاپ زود هنگام و بی هدفِ کتاب، هیچ گاه افتخار نبوده و نیست و تأثیری هم در دنیای نویسندۀ تازه کار و غیرحرفهای نمیگذارد و بیش از آنکه فواید و مزیت داشته باشد، استعداد سوز است و نویسنده را تا آنجا پیش میبرد که تمام عشق و علاقه اش سلب میشود و دستانش را خالی از هرچیز میبیند؛ چرا که غرض از چاپ کتاب، کسب توجه و خوانده شدن اثر است و اگر این هدف حتی به شکل محدود و صادق به دست نیاید، نویسندۀ تازه کار دچار سرخوردگی و سردرگمیعظیمیمیشود و دستی دستی خودش را نابود میکند و جسد قلم و نوشتنش را در تابوت کرده و به خاک فراموشی میسپارد!
آنقدر تلاش و سخت کوشی داشته باشید که نوشتهها و کلماتتان به چنان قدرت و ایجازی برسند که خودشان به حرف بیایند و درخواست چاپ و خوانده شدن داشته باشند، تنها در این زمان است که نویسنده بی آنکه خودش را معرفی کند، کتب و جملات از پیش نوشته، نویسنده یشان را به خوبی و با افتخار معرفی کند و آنگاه است که هزاران در به روی نویسنده باز میشود و طعم حقیقی خوشبختی و نویسندگی را میچشد...
به جایگاهی برسید که جملات و کلماتتان، دَر بزنند و از شما طلب خوانده شدن داشته باشند؛ نویسندهای که در اولِ راه تجربه، در اندیشه چاپ و عرضه باشد، همیشه در همان نقطه خواهد ماند چرا که همیشه چند دست بی هدف و تملق گو وجود خواهند داشت تا ایستاده یا نشسته و با ترحم یا علاقه برای او دست بزنند و درست در همین زمان است که نقطه بازماندگی او آغاز میشود و پایانی هم نخواهد داشت... .