تشریح واژگان مرتبط با این تمرین
وام گزار
گزاردن، فعلی پر استفاده است که به شکل ترکیبی و وابسته میآید و به معنای " ادا کردن " است.
" وام گزاردن " یعنی " ادا کردن وام، باز پس دادن وام، پرداخت قسطهای وام دریافت شده (پایانی - امیر نمازی)"؛ بنابراین، وام گزار کسی است که وام خود را بازپس میدهد.
در بسیاری از متون و نامههای اداری، این ترکیب را به شکل غلط " وام گذار " یا " وامگذار " مینویسند در صورتی که این ترکیب به گونهای است که باید به شکل جدا نوشته شود. این کلمه در تمرین دیشب قریب به یازده دفعه اشتباه نوشته شده که نشان از سختی و اشتباهی رایج در فرم گزار و گذار دارد. (در این باره پستی مجزا ارسال خواهد شد.) از این به بعد، این کلمه را به صورت مجزا و همراه با " ز " بنویسیم. [امیر نمازی]
واله
به معنای " عاشق، شیفته، سرگشته، شیدا " است. از این کلمه میتوان در داستان و رمانهای تاریخی و در موقعیتهای خاص استفاده هوشمندانه ای کرد.
ناگزیر : ناچار، مجبور
نامگذاری
نام گذاشتن / نهادن روی چیزی یا کسی، اسم دار کردن، اسم گذاری.
این ترکیب به همین شکل نوشته میشود و استفاده از " ز " (نامگزاری) یا به شکل جدانویسی (نام گزاری یا نام گذاری) اشتباه و غلطی آشکار است و معنایی هم در بر ندارد؛ چرا که شما روی کسی " نامیقرار میدهید " یا " نامیمیگذارید " (مرتبط با نامگذاری و فعل گذاشتن) و نام کسی را نمیتوان " انجام داد " یا " به جای آورد "!
پس همواره در یاد داشته باشید که نامگذاری، سرهم است و با " ز " نوشته میشود.
این ترکیب در تمرین شب گذشته قریب به ۹ دفعه اشتباه نوشته شد؛ پس چند بار بخوانید و فرم استانداردش را در ذهن ثبت و ضبط کنید. [امیر نمازی]
نزاکت
این کلمه در زبان و متون عربی نیامده و پارسی زبانان آن را از روی واژه " نازکِ " پارسی ساخته اند. این کلمه در متون چند قرن اخیر به کار رفته و امروزه نیز یکی از واژههای مشترک بین گفتار و نوشتار پارسی است و در معانی " ادب، خوش اخلاقی، رفتار خوب و پسندیده " به کار میرود.
(بی نزاکت نباشید! / ادب و نزاکت رو رعایت کنید!)
یکی از ترکیبهای پر استفاده است که شکلی بازدارنده دارد و به فرد مقابل اخطار میدهد که حد و حدود خود را حفظ کند و پیشروی نکند. این مورد در در پارسیِ کوچه و بازار و زبان عامیانه رواج دارد. [امیر نمازی]
نمازگزار
نمازگزار یعنی کسی که نماز به جای میآورد؛ فرم نوشتاری صحیح با " ز " است.
علوفه
این کلمه دو صورت نوشتاری دارد: عَلوفه (با فتحه روی ع) و عُلوفه (با ضمه روی ع) ؛ در پارسی، دومیغالباً تلفظ و استفاده میشود و دو معنی پارسی و عربی دارد:
در پارسی، علوفه به معنای خوراک چهارپایان و احشام است و شامل کاه، یونجه، جو، علف بوده که در سرِ زمین کشاورزی، توسط ماشینی درو میشود و پس از خُرد کردن و بسته بندی به ماشین حمل منتقل میکنند.
این کلمه دو معنای دیگر هم دارد که در پارسی و گفتگوی روزمره استفاده نمیشود و مختص زبان عربی است و آن جمع عَلَف (به معنای علفها) و دیگری به صورت مفرد و به معنای " مواجب " و " دستمزد " استفاده میشود. [امیر نمازی]
تمساح
خزندهای شبیه به سوسمار با چهار دست و پای کوتاه و دمیدراز.
درازی بدنش به ده متر میرسد. دهانش فراخ و در فکهای بالا و پایین قریب به ۹۰ دندان دارد. در آب شنا میکند اما نمیتواند زیاد در آن بماند. در خشکی و ساحل و در میان شنها تخم میگذارد و با شن پنهان شان میکند. تخمهایش در سه ماه باز میشود.
عیال رجوع به توضیحات مشق شبهای پیشین
قانقاریا
فرم نوشتاری صحیح تر این کلمه به همین شکل است و به معنای مرگ قسمتی از عضو بدن (عضله یا استخوان) به سبب نرسیدن خون، ضربه، عفونت، فساد یا سرمازدگی که در نتیجهی آن عضو سیاه و چروکیده شده و میمیرد و باید به سرعت از بدن جدا شود؛ چنانچه این عضو قطع و جدا نشود و در بدن باقی بماند، ممکن است به کل بدن سرایت کند و فرد را از بین ببرد.
در سریال روزگار قریب (در زمان میانسالی دکتر قریب و در موقعیت روستا) ، فردی دچار قانقاریا شده بود و پایش ناگزیر قطع شد تا ازگسترش آن جلوگیری شود. [امیر نمازی]
غداره کش
غداره: جنگ افزاری شبیه به شمشیر پهن و کوتاه (فرهنگ پارسی معین) / قمهی بزرگ، شمشیری که یک دَم از قمه بلند تر است (گویش تهرانی)
گاهی در متون، این کلمه را با قاف و به شکل " قداره " مینویسند. این کلمه بدین شکل و به صورت محدود هم مورد استفاده است اما بهتر آن است که با غ بیاید. (شکل صحیح تر: غدّاره)
این کلمه در داستان، فیلم و سریالهای قدیمیتهران بسیار مورد توجه و استفاده بود؛ اگر قصد نوشتن داستانی مرتبط با دهه چهل تا ۵۷ و یا داستانی امروزی و با شخصیت لات داشتید، حتما از آن استفاده کنید.
استفاده در داستانهای تاریخی پیشنهاد نمیشود؛ چراکه اِلمانهای منحصربفردی نظیر شمشیر، خنجر، پیکان و... وجود دارد و علناً نوبت به غداره نمیرسد. [امیر نمازی]
غربال
غربال، واژهای عربی و جمع آن " غرابیل" است. عنوان پارسی و تغییر یافته اش " گربال " میباشد و به معنای وسیلهای دایره وار و سوراخ سوراخ است که برای جدا کردن اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد گندم و... استفاده میشود. غربال یا گربال، با تکان دادن محقق میشود. / معنایی عامیانه و کوچه بازاری هم دارد و در جایی استفاده میشود که فردی را از مجموعه (مجموعه میتواند هر چیزی باشد) کنار میگذارند و جدا میکنند. (فرهنگ پارسی عمید و فرهنگهای دیگر)
غریق نجات معنایش مشخص است.
زرتی افتاد و غش کرد
غش (غش کردن)، امروزه به دو معنی به کار میرود:
۱. داخل کردن مادهای اضافی در چیزی قیمتی و مردم پسند از راه تقلب و به جهت کسب سود بیشتر؛ برای مثال: آب در شیر ریختن، مس در طلا، آب در الکل ریختن (کار پر رونق امروزه!) و... . تمام این رفتارها برای کسب سود بیشتر و نامشروع به کار میرود.
" غش " به دو صورت به کار میرود: " غل و غش " و به صورت تنهایی./ "غ " فتحه دارد و " ش " مشدد است.
مثال بسیار پر رونق و استفاده اش " غش در معامله " است.
۲. بیهوش شدن، از حال رفتن، بی خود شدن، کسی که مبتلا به صرع است. (فرهنگ پارسی عمید) [امیر نمازی]
مثل غلتک از روی من رد شد
غلتک، به همین شکل نوشته میشود و نگارش آن با " ط " اشتباه است. در تمرین شب گذشته، قریب به ۷ نفر املای این کلمه را اشتباه نوشته بودند؛ این مورد نشان از پر اهمیتی این کلمه دارد...
این کلمه، از غلت زدن و غلتیدن میآید. پس با این ریشهی واضح و روشن، هیچ زمان نباید با ط به کار برده شود؛ تعریف این واژه در فرهنگ پارسی عمید این چنین آمده است:
" استوانهای سنگین وزن از جنس سنگ یا فولاد که برای هموار کردن و تسطیح (مسطح کردن) خاک، آسفالت، تازه جاده، خیابان کاهگل به کار میرود. " [امیر نمازی]
فضول
کسی که در کار دیگری دخالت میکند / در گویش و زبان تهرانی، از آن در موقعیتهای بسیاری استفاده میشود.
این کلمه، در فرهنگ و اصطلاحات حقوقی نیز سایه افکنده و معاملات فضولی و فضول را پدید آورده است. به شکل ساده و مختصر، شخصی که مال غیر (شخص دیگری) را بردارد و بدون هرگونه اجازه و اطلاع به فروش یا استفاده برساند، فضول شناخته شده و آن معامله فضولی شناخته میشود. [امیر نمازی]
افلیج
فلج، سستی در نیمهای بدن که مانع از انجام کاری میشود.
قحطی زده
در متون قدیم، کلمه " قَحط " بسیار کاربرد داشت و در اثر چرخش و گذشت زمان، به " قَحطی " تبدیل شد.
در فرهنگ کوچه و بازار (بویژه گویش تهرانی)، این کلمه به صورت " قَحَط " هم یاد میشود. (مثال: مگر آدم قَحَط آمده؟)
این کلمه معانی مختلفی دارد که به یک کلید واژه ختم میشود؛ نایابی ارزاق و خواربار!
معانی دیگر و کامل تر عبارت است از: خشکسالی، نایابی، یافت نشدن، نایاب و کم یاب شدن ارزاق. (فرهنگ عمید، معین و دهخدا).
از این کلمه میتوان در دیالوگ و بخش روایی داستان استفاده بسیار خوبی کرد. به مثالهای زیر دقت کنید:
- مگر آدم قحطیِ؟!
- روزگار قحطی و فقر فرا رسید.
- در رابطه یشان قحطی مهر و عشق پدید آمده بود. و... [امیر نمازی]
قصور
راز بسیار شگفت انگیزی در این کلمه وجود دارد. آیا میدانستید این کلمه، سه معنای متفاوت و غیرموازی دارد؟
قُصور (به ضمه قاف) کلمهای مفرد و بر وزن " عبور " است و به معنای " کوتاهی از انجام شدن یا نشدن کاری، مسامحه، سهل انگاری که غالبا ناآگاهانه و غیرعمد، کوتاهی کردن - از کاری باز ایستادن (فرهنگ پارسی معین)، واگذاشتن کاری از روی عجز و درماندگی (فرهنگ پارسی عمید)، بازایستادن و فروماندن و عاجز گردیدن (از کاری) (لغت نامه دهخدا) به کار میرود.
برای این کلمه، افعال " کردن، ورزیدن " به کار میرود و فرم کلمه به گونهای است که به تنهایی و در جملاتی خاص نیز استفاده میشود.
[برطبق لغت نامه دهخدا و جلد ۴ فرهنگ جغرافیایی ایران؛ قصور، نام دهی از دهستان نازلو از حومهی شهرستان ارومیه است که موقعیت آن جلگهای و هوای آن معتدل میباشد و سکنهای قریب به ۱۹۱ تن دارد. محصولات کشاورزی آن نیز غلات، کشمش، توتون، چغندر، حبوبات و شغل اهالی آن زراعت و جوراب بافی است.]
قصور در زبان عربی، به معنای قصرها (جمع کلمه قصر) میباشد و به طور خاص به قصرهای بهشتی دلالت دارد. [امیر نمازی]
قسطنطنیه رجوع به توضیحات مشق شبهای پیشین
قوسِ قُزَح
قوس به معنای " کمان " و قُزَح (ضمه روی ق - فتحه روی ز)، به معنای " فرشته موکل بر ابرها " است و مقصود از قوسِ قُزَح همان رنگین کمان پارسی است. [ مرحوم نجفی ]
صورتهای اشتباه این ترکیب که در بین پارسی زبانان استفاده میشود و در تمرین شب گذشته نیز مواردی از آن دیده شد، عبارت است از:
قوزس قوزح، قوس قوزع، قوس و قزح، قوس غوضح، قوس قزه، قوس قوزح، قوس غزه.
در این ترکیب هیچ وقت واو عطف نمیآید و یکی از اشتباهات نگارشی همین مورد است!
توصیه میشود همیشه از ضمه ( ُ ) و کسره ( َ ) روی دو حرف اول و دوم استفاده شود تا اشتباه در خوانش نیز بدین شکل خنثی شود. [امیر نمازی]